فسقلی های مامان

عيد قربون

سلام عسل هاي مامان . خوبين ني ني هاي من ؟چي كارها مي كنين ؟ حتما توي اين مدت كه ماماني نبودم حسابي شيطوني كردين ، آره ؟ دلم براتون تنگه ! امروز يه هواي ابري ، باروني ، آفتابيه ! خيلي قشنگه . روي كوه ها هم برف نشسته . منظره اتاق كار ماماني رو به كوه ، و دور تا دور اتاق هم پنجره ست . منظره زيباييه . يه روزي مي برمتون شركت ، اتاق كارم رو ببينيد . همكارام رو ببينيد ! چرا زودتر نمي يان پيش ماماني ؟ چند روز پيش كه يه بارون حسابي باريد ، شب كتاب فروغ رو برداشتم ، رفتم توي بالكن نشستم و شروع كردم به خوندن كتاب . هواي نازي بود . بي اختيار اشكم در اومد . بابايي مرتب مي رفت و مي اومد ، و شيطنت مي كرد . مي خواست بدونه من چرا اينجوري شدم ؟...
15 آبان 1390
1